خودپسندی. (غیاث) (آنندراج). خودپرستی و خودبینی و سرکشی و تکبر. (ناظم الاطباء) : بهوش باش که شمشیرعدل عریان است مکن چو شمع در این انجمن زیاده سری. ملامفید بلخی (از آنندراج). رجوع به مادۀ قبل شود
خودپسندی. (غیاث) (آنندراج). خودپرستی و خودبینی و سرکشی و تکبر. (ناظم الاطباء) : بهوش باش که شمشیرعدل عریان است مکن چو شمع در این انجمن زیاده سری. ملامفید بلخی (از آنندراج). رجوع به مادۀ قبل شود
کنایه از کسی است که زیاده بر حالت خود معتقد خود باشد و کاری و مهمی را که از عهدۀ آن برنتواند آمد پیش گیردو به انجام نرساند. (برهان) (از ناظم الاطباء). کسی که از اندازۀ خود پا بیرون نهد و بیشتر معتقد خود باشد. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از غیاث). سرکش و مغرور و خودپسند. (غیاث) (ناظم الاطباء) : چه شد ار دشمنت زیاده سر است ذوالفقار تو هم دو سر دارد. اشرف (از آنندراج). رجوع به مادۀ بعد شود
کنایه از کسی است که زیاده بر حالت خود معتقد خود باشد و کاری و مهمی را که از عهدۀ آن برنتواند آمد پیش گیردو به انجام نرساند. (برهان) (از ناظم الاطباء). کسی که از اندازۀ خود پا بیرون نهد و بیشتر معتقد خود باشد. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از غیاث). سرکش و مغرور و خودپسند. (غیاث) (ناظم الاطباء) : چه شد ار دشمنت زیاده سر است ذوالفقار تو هم دو سر دارد. اشرف (از آنندراج). رجوع به مادۀ بعد شود
پرحرف. فراوان گوی. که سخن را به درازا کشد: نوش لب زان منش که خوی بود زن به دوران زیاده گوی بود. نظامی. از حیرت آن جواب چون نوش شد زید زیاده گوی خاموش. نظامی. کای زید سخن زیاده کردی بگذر که زیاده گوی مردی. نظامی. رجوع به مادۀ بعد شود
پرحرف. فراوان گوی. که سخن را به درازا کشد: نوش لب زان منش که خوی بود زن به دوران زیاده گوی بود. نظامی. از حیرت آن جواب چون نوش شد زید زیاده گوی خاموش. نظامی. کای زید سخن زیاده کردی بگذر که زیاده گوی مردی. نظامی. رجوع به مادۀ بعد شود